ستون

ستون

یادداشتهایی بصورت پراکنده در زمینه های مختلف
ستون

ستون

یادداشتهایی بصورت پراکنده در زمینه های مختلف

شکر شکر ، شکرپاره

در یکی از روزهای آخر تابستان وسط ظهر از بلواری میگذشتم ، چشمم به وانتی هندوانه فروش خورد سریع کنار زدم تا در کنار خانواده یک هندوانه قرمز و شیرین و تگری بخوریم .. خداییش مرا نیمه هندوانه ای سرخ رنگ که روی بار هندوانه بود کشاند و میل خوردن هندوانه را در وجودم استارت زد .. کیلو ۶۰۰ بد نبود از فروشنده خواستم خودش انتخاب کند تا قرمز و شیرینیش صد در صد باشد گفت این فصل دگر هندوانه ی نرسیده وجود ندارد .. دوتا هندوانه بزرگ و بقیمت ۱۶ هزار تومان بارم کرد که هنوز نتوانستم حساب کنم چند کیلو  بودند گذاشتم پشت ماشین و با ذوق و شوق سمت منزل رفتم . تا هندوانه ها را زمین گذاشتم عیال توی ذوقم زد گفت واه چرا اینقدر بزرگ گرفتی مگر ما چند نفریم ؟ گفتم ایراد نگیر برو سینی و کارد بیار می خواهم تکه کنم بذارم یخچال تا بعد از نهار خنک بخوریم . اولی را چاقو زدم انگار سنگ بود به زور توانستم دو نیمه اش کنم .. یا خدا معجزه شد بجای قرمزی یا سفیدی شکم هندوانه زرد بود . هاج و واج مانده بودم خانم بچه ها هم ساکت نگاه می کردند تا اینکه دختر کوچکم زد زیر خنده و با متلک گفت بابا کدو حلوایی خریدی .

امتحانش کردم مزه نداشت صد رحمت به آب لوله . دومی را زیر چاقو گرفتم این یکی هم صورتی و بی مزه بود .. کلافه شده بودم چه شکمی صابون زده بودم قرمز و شیرین و تگری .

داخل یک کیسه انداختم و از حرصم ظهر گرما راه افتادم تا ببرم پسشان بدهم ولی وقتی رسیدم جاتره و هندوانه فروش نبود گمان کنم من شکار آن روزش بودم .