ستون

ستون

یادداشتهایی بصورت پراکنده در زمینه های مختلف
ستون

ستون

یادداشتهایی بصورت پراکنده در زمینه های مختلف

فن مدرن قلیان کشی

مردم ما گاهی کارهایی می کنند که در هیچ کجای دنیا پیدا نمی شود . اشتباه نکنید افتخارات را نمی خواهم بگویم بلکه یک عادت بد ولی متداول این روزها .. متاسفانه .

قلیان کشیدن در در همه جای دنیا ممکن است باشد ؛ مثلا در کشورهای عربی این عادت رسم شده است و قلیان را در اماکنی مخصوص مانند قهوه خانه ها ارائه می گردد . در منازل هم مصرف دارد یا شاید خانمها نیز اسعمال می کنند یا طعم دار آن و عسلی را ترجیح می دهند اما مطمئن باشید هیچگاه خانمها توی کوچه و خیابان یا بلوار نمی نشینند و قلیان نمی کشند و این مختص ما ایرانیان است فقط . جدیدا ابتکاری در قلیان کشی شایع شده که قدیما مختص راننده اتوبوسهای پیر و حرفه اب بین شهری بود . به این صورت بود که قلیان را کنار دستشان سمت در می گذاشتند و از نی آن استفاده می کردند و خطری شاید جز برای خودشان نداشت . چند روز پیش یکی از همسایه ها را دیدم که قلیان آماده به دست و در حالیکه نی آن در دهانش بود و فرت و فرت دود غلیظ از بینی مبارک خارج می کرد سوار ماشینش شد و قلیان را درست وسط یعنی بین راننده و سرنشین وسط قرار داد و بدون هیچگونه تلف کردن وقت یا جدا سازی نی از دهان استارت زده و حرکت کرد . من نظاره گر فن عجیب همسایه بودم و دهانم از حیرت باز مانده بود واقعا تا حالا ندیده بودم بعد آمار تصادفات چه طوری پایین بیاید .

تنها در کشور من

یک خبری خواندم به این مضمون که رییس جمهور زیمبابوه دستور بازداشت ورزشکاران اعزامی به اولمپیک کشورش را صادر کرد . خیلی از رفتار این آقا متعجب شدم البته دلیلش عدم مدال آوری این ورزشکاران است نه کسانی که مدال گرفتند ؛ تعجب من بیشتر می شود که می بینم این ورزشکاران بهانه هایی برای نجات خود و تقصیرها را گردن دیگری مثل داوران و هیئت ژوری یا . . . نمی اندازند . شاید هم انداختند نمی دانم ولی مورد موافقت واقع نشده لابد .

البته قبلا هم خبری منتشر شده بود که ورزشکاران کره شمالی بخاطر مدال نگرفتن برای کار به معادن اعزام شده بودند .

اما تا دلتان بخواهد در کشور ما از ورزشکار و شان ورزشکار قدر دانی می شود و هر ورزشکاری که به مسابقات بین المللی یا اولمپیک اعزام می شود پس از بازگشت به میهن مورد لطف و عنایت مردم و مسئولین قرار می گیرند . در کشور من برای اینکه ورزشکاری بعدها مورد نکوهش قرار نگیرد از قبل زمینه سازی می کنند مانند قرعه کشی مشکوک ، تبانی ، حقخوری ، ناداوری ، بی مهری داوران و هیئت ژوری و و و . . . علاوه بر آن پاداشهایی که بعد از بازگشت به همه ورزشکاران داده می شود و فرق چندانی بین مدال نگرفته و گرفته نیست چون همه تلاششان را کردند و بر اثر دلایل ذکر شده به مدال نرسیدند .

تمام این کارها برای حمایت از ورزشکارها در ایران صورت می گیرد . آیا این اندک است ؟

امشب تیم ملی فوتبالمان به مصاف تیم قطر می رود بروم برای پیروزیش دعا کنم تا تیم گرفتار دلایل همیشگی که ذکر کردم نشود.

خوره عجیب

مدتیه که چیزی مثل خوره در وجودم افتاده و مرا ذره ذره اما مداوم می خورد . چیزی شبیه یک کرم درون سیب . حالا چرا مثال کرم و سیب ، چون کرم باعث فساد سیب می شود ولی تکامل خودش ؛ اما خوره ی من فقط آمده تا مرا خراب و فاسد کند .

چی ؟کدام خوره یعنی نگفتم هنوز ؟

درسته یادم رفت بگویم ، البته مورد مباهات و افتخاری نیست و جز سرشکستگی و آبروریزی سرانجامی ندارد . بله می دانم حوصله تان را سر بردم .. من مدتیه که عجیب هوس پنچر کردن ماشین دختر همسایمان به سرم زده است . هرجور شیطان را لعنت می کنم و از شرش به خدا پناه می برم چاره ی گار نیست .

درسته منهم موافقم که سببی باعث بوجود آمدن این خواسته شده است ، و من خوب بیاد دارم ؛ یک روز بارانی در حال عبور از کوچه بودم و پستیهای آسفالت پر آب و با چتر در حال عبور بودم که ناگهان ماشینی با سرعت از کنارم گذشت و سراپا خیسم کرد ، ماشین دختر همسایه بود . به خودش زحمت نگاه کردن نداد و مرا هاج و واج پشت سر خود با لباسی گلی بجا گذاشت .

دلیل است دیگر و من از همان روز بخاطر حس انتقام نقشه ضربه زدن به او را در سر می پروراندم تا وقتش برسد . خیلی طول کشید ولی یک روز اتفاقی پیش آمد ؛ پسر شیطون همسایه را دیدم که دور بر ماشین می پلکید ظهر یک روز گرم تابستان بود . صدایش زدم و با مقداری پول راضیش کردم باد چهار لاستیک را خالی کند او هم کرد .

عصر قشقرقی توی کوچه راه افتاد ، مادر دختر همسایه که زنی بد دهان بود همه همسایه ها را به حسود بودن متهم می کرد و به انتقام تهدید . هیچکس یارای مواجهه با او را نداشت و همه سعی می کردند از سمت نگاهش بگریزند . من در اوج لذت حس انتقام بودم و با نگاهم فقط دختر همسایه را با پوزخندی دنبال می کردم که ناگهان مادرش بطرف من متوجه شد و با لحن ارعاب آمیز پرسید از کننده کار خبر دارم . من تمام بدنم به رعشه افتاد صدایم بلرزه افتاد و جواب چرت و پرتی هم که دادم موجب شد بمن شک کند نگاهش حالت کنجکاوانه بگیرد و مثل یک بازجو مورد استنطاقم قرار دهد داشتم به جرمم اعتراف می کردم که دخترش به دادم رسید و جلو مادرش را گرفت . از همان روز من شیفته و شیدایش شدم و نسبت به وی حس احترامی پیدا کردم همراه با سپاسگذاری ..


داوود رشیدی هم درگذشت!!

داوود رشیدی

داود رشیدی بازیگر پیشکسوت تئاتر،‌سینما و تلویزیون بعد از تحمل مدتی بیماری و دوری از فضای کار، دار فانی را وداع گفت.

رشیدی در سال‌های اخیر به دلیل بیماری کمتر در مجامع هنری حاضر می‌شد و امکان چندانی برای کار هنری نداشت.

او بعد از مدت‌ها تحمل بیماری آلزایمر صبح روز جمعه پنجم شهریور ماه دار فانی را وداع گفت.

خبر درگذشت این بازیگر پیشکسوت از سوی لیلی رشیدی دختر این بازیگر به تایید رسیده است.

داود رشیدی در سال ۱۳۱۲ در تهران متولد شده بود و پس از تحصیل در فرانسه در سال ۱۳۴۳ به تهران آمد و در اداره تئاتر آن زمان وابسته به وزارت فرهنگ و هنر استخدام شد. او گروه تئاتر امروز را پایه‌گذاری کرد و هنرپیشگانی چون داریوش فرهنگ، مهدی هاشمی، فهیمه راستکار، سیاوش طهمورث، مرضیه برومند و سوسن تسلیمی به عضویت در این گروه درآمدند.

بازی در «هزاردستان» یکی از به یادماندی‌ترین نقش‌آفرین‌های این بازیگر است. او همچنین نمایش‌هایی چون «در انتظار گودو»، «ریچارد سوم»، «پیروزی در شیکاگو»، «منهای دو»، «آقای اشمیت کیه؟» را روی صحنه برده است.


حق گرفتنی است

خیلی وقتها خودت را نه تنها صاحب حق می دونی بلکه واقعا هم صاحبش هستی اما به دلایلی نمی توانی به چنگش بیاوری و ناچار دندان روی جگر نهاده و سکوت اختیار می کنی و چهار چشمی نظاره گر دو لپی میل شدن حقتان توسط دیگران هستی .

این حالت که وصفش گفتم دقیق دیروز برای من اتفاق افتاد وقتی که برای مطالبه اضافه کاریهایم نزد رییسم رفتم . اول نگاهی به قد و بالایم کرد و گفت : اینهمه اضافه کاری مگه ممکنه ؟

گفتم : خودتان دستور دادید تا بعد از ظهرها بایستم و کار کنم . گفت البته با تمام پررویی : من گفته باشم ولی نه آنقدر زیاد که به اندازه حقوق ماهیانه یک کارگر . بعد روکرد به مهمانش و ادامه داد : اینطور می شود که جوانهای ما بیکار بمانند ولی عده ای حقوق نجومی می گیرند . در اوج بهت و حیرت بودم که ضربه نهایی را وارد ساخت : مطمئنم خودتان هم راضی نیستید که نامتان جزو حقوق نجومی بگیرها برود منهم اصلا دوست ندارم شما بدنام شوید و میان کارگرانمان انگشت نما شوید .

سپس رو کرد به مهمانش و افزود : ببینید کارگر ما چه با فهم و شعور است ، برای گردش چرخ صنعت مملکت و کاهش بیکاری جوانان نان خودش را با هموطنش قسمت می کند . بعد رو کرد به من و گفت : این حرکت شما در تاریخ اقتصاد میهن ثبت می شود ؛ به سرکارتان برگردید و با جدیت و خلوص بیشتر چرخ اقتصاد کشور را بچرخانید .

هاج و واج مانده بودم راهی جز برگشتن نداشتم ، برگشتم و درحال خروج از دفتر بودم که شنیدم از مهمانش پرسید : آقا زاده می توانند بعد از ظهرها ما را از علمشون بهره مند سازند؟