ستون

ستون

یادداشتهایی بصورت پراکنده در زمینه های مختلف
ستون

ستون

یادداشتهایی بصورت پراکنده در زمینه های مختلف

کتاب هدیه و پند و اندرز

از در که وارد شد کیفش را زمین گذاشت. خسته بود خسته راه بود نفسی تازه کرد و چای داغی در این سرمای زمستان خورد بعد لباسش را عوض کرد و دوباره برگشت پیشم نشست. من جلو تلوزیون لم داده بودم. کمی گذشت گفت: << بابا برات یک هدیه گرفتم امیدوارم بپسندی >> خودم را جمع و جور کردم دخترم برایم هدیه گرفته است اولی نیست اما هدیه است.

اما افکاری خودخواهانه هجوم آوردند، حتما پول لازم دارد. او از برق چشمانم افکارم را خواند گفت:<< نه، پول لازم ندارم همینطور برایت گرفتم گران نیست اما با ارزش است ... کتاب است.  ادامه مطلب ...