ستون

ستون

یادداشتهایی بصورت پراکنده در زمینه های مختلف
ستون

ستون

یادداشتهایی بصورت پراکنده در زمینه های مختلف

بودن من

بودن من . . .


"خاموش ماندن ابدی بسی برتر است از نامفهوم بودن فلسفه زندگی"


زپا افتاده بر خاکستر نا مردمی جاماندم از دیجور تنهائی

غریب آشنائی آشنای غربتی دیرینی

بدینسان قصه نا مهربانی رنج چندین ساله دلدادگی

انجام می یابد

چنینم از عطش سیراب در رویای یک آرامش آبی

مگر قدری بیاسایم

سراپا خواهش آغاز فردا

خسته از امروز و تبدار از غم دیروز

حدیث جانگداز زندگی فرجام می یابد


طیبه فلاح زاده

حسرت بر عمر رفته

داشتم چای می خوردم.

خانمم رفته بود تا در مغازه برگشت. خیلی خسته شده بود به نفس نفس افتاده بود برایش چای ریختم و با لبخند پرسیدم چیه هن و هن می کنی نکند پیر شدی؟

آه بلندی کشید و در حالیکه زانوهای درد کشیده اش را ماساژ می داد گفت:- آره پیر شدم عمرم گذشت و نفهمیدم با چه سرعتی گذشت همه اش مشغول بچه داری و پخت و پز و شست و روفت بودم؛ زانوهایم داغون شد کمرم شکست .. دیگه بکارهای خانه نمی رسم و ...

بنده خدا درد دلش باز شده بود و هی گفت و گفت.

چهره ی زیبای با لطافت جوانی کجاست در پیچ و خم کدام کوچه ی زندگی گم شده بود.

چرا ما قدر زندگیمان را ندانستیم.

قول و تعهد

در میان مردم بخصوص کوچه بازاری از قدیم تا جدید تعهد و قول یک تقدس و جایگاه ویژه ای دارد. البته اکثرا هم با اینکه همه به آن احترام می گذارند و سینه چاک می کنند ولی نوبت خودشان که باشد .. مرگ خوبه واسه همسایه.

نمی دانم شاید خودم هم چنین عملی از من سر میزند خبر ندارم این را باید دیگران مرا قضاوت کنند ولی خودم را آدم متعهد به قول می دانم ؛ تا آنجا که ..

پسرم یگ چنین حالت دارد وقتی مدتی پیش از من پولی خواست و من قول دادم تهیه کنم گمانم دو روزی تاخیر افتاد آمد که ای بابا قول تعهد .. پشتم خالی کردی و و و ...

امروز آمد ساعت ۳ ظهر که ماشین را می خواهم پرسیدم تا کی؟

با سوال جوابم می دهد جایی می خواهید بروید؟

آخر من و پیرزن کجا داریم برویم غیر بازار یا اتکا.

گفتم بازار.

- نیم ساعت برگشتم ... البته همیشه این را می گوید. فقط گفتم یازده شب نیایی یک جوری بیا که بشود بازار رفت. با خانمش رفت.

پسرم طبقه دوم منزلم به صورت مستقل زندگی می کند ولی در همه چیز با ما شریک فرزند است دیگر.

اما زمانی برگشت که دیگر وقت بازار نبود و نیم ساعتش سه ساعت شده بود. پرسیدم چرا؟

- شد دیگر.

چی بگویم شد دیگر و لبخد زدم.

تکنولوژی در خدمت انسان

امسال خیلی دلم میخواست به کربلا برای زیارت اربعین بروم اما قسمت نبود و به انتظار رفقا بودم که خبر دهند و خبر ندادن یا بی خبر رفتند و فرصت از دست رفت و من از این کاروان جا ماندم.

روز جمعه یکی از پسر عموها زنگ زد و گفت میخواهد با خانواده بیاید منزل چون عازم سفر زیارت است ، بهرحال آمد و حلالیت طلبید منهم عتابگونه گفتم چرا خبرم نکردی تا با هم میرفتیم بنده خدا شرمنده شد و قول داد از سفر برایم عکس و گزارش می فرستد تا جبران کند من برنامه imo بهش دادم روی گوشیش نصب کرد و گفتم ارتباط زنده بهتره است . قبول کرد و خداحافظی کرده و رفت.

این برنامه ارتباط صوتی تصویری و پیامی نسبتا خوبی برقرار می کند.

بنده خدا دیشب به سمت چذابه حرکت کرد و به قولش عمل کرد و از داخل اتوبوس و پایانه مرزی تماس آنلاین داشت. همچنین چند دقیقه پیش که خط ایرانسلش آنتن داده بود از داخل ترافیک ورودی شهر نجف هم ارتباط صوتی تصویری برقرار نمود.

واقعا تکنولوژی در خدمت بشریت است آنهم مجانی خدا اموات سازنده این برنامه را بیامرزد. البته از حق نگذریم اپراتورهای ما هم امسال سنگ تمام گذاشتند.